روانشناسی دیکتاتور – 1

زمانی که مردم دنیا برای جوانان معترض ایرانی در تابستان 88 دست می زدند، رژیم داشت برای بقایش دست و پا می زد و با سرسختی به قدرت چنگ زده بود و حاضر نبود با این واقعیت روبه رو شود که دنیا آن ها را کنار زده است. همین اتفاق در «بهار عربی» برای دیکتاتورهای عرب، از جمله بن علی، قذافی، مبارک، و حالا بشار اسد افتاده است.

دیکتاتورها و رهبرانی که با خیزش های اجتماعی به چالش کشیده می شوند، مشخصه های مشترک زیادی دارند. ده ها سال در راس قدرت بوده اند و رژیم های دیکتاتوری سرکوبگری، استوار بر نیروهای ویژه، پلیس اطلاعاتی و آژانس های اطلاعاتی بنا کرده اند. به بهانه «شرایط ویژه» و حضور «دشمن»، هرگونه زمزمه اعتراضی را سرکوب کرده اند و چهره های معترض را روانه زندان و شکنجه کرده اند و به صورت دوره ای، مضحکه ای به نام «انتخابات» راه انداخته اند و نتایج انتخابات اغلب نشان داده که بین 50 تا 98% مردم به دیکتاتور یا منتصب او رای داده اند. این دیکتاتورها عاشق تک قطبی شدن و مونوپولی قدرتند، و از وزن سیاسی خود برای گردآئری ثروت های عظیم برای راه اندازی رانت های عظیم خود و اطرافیان و حامیانشان استفاده کرده اند که فسادهای رسوایی برانگیزی به بار می آورد.

اما با وجود ده ها سال حکومت پلیسی، مردم کرامت انسانی شان را حفظ می کنند و وقتی فرصتی دست می دهد، به جنبش در می آیند. انتقال نسل ها در این میان اهمیت زیادی دارد. جوانان 25 تا 30 ساله ای که عملاً در دوران حیاتشان به جز وضع موجود وضع دیگری را نشناخته اند (یعنی رهبران مادام العمر) به نوعی می دانند که آنچه در زندگی روزمره شان تجربه می کنند، پدیده ای جهانشمول نیست. بسیاری از اینان سفرهایی به غرب داشته اند یا رسانه های غربی را دیده اند یا از دوستانشان شنیده اند، یا از راه اینترنت به اخبار دنیای بیرون دسترسی داشته اند. همین نسل جوانان است که در برابر رژیم های اداره شده به دست نسل قبل، قد علم می کند. قیامی از سوی جوانان سالم و آینده نگر، در برابر نظم دیکتاتوری محتضر.

تضاد بسیار دراماتیک است. در یک طرف، هزاران، ده ها هزار، و، بله، میلیون ها شهروند از طبقات مختلف اجتماعی در خیابان های شهر تجمع می کنند و به شکلی بسیار صلح آمیز، دو انگشت خود را بالا می گیرند و خواهان حقوق اساسی خود می شوند، نه در مقام اعضای یک ملت، که به عنوان انسان هایی که از حقوق جهانشمولی برخوردار است. در موارد زیادی این شهروندان را می بینیم که اعضای نیروهای مسلحی را که به تظاهرکنندگان ملحق می شوند، در آغوش می کشند.

در طرف دیگر، مردان سنگ چهره صاحب قدرت دیده می شوند، که به شکلی بیمارگونه می خواهند این واقعیت را کتمان کنند که مردمشان در برابر آن ها ایستاده اند. اول سعی می کنند به مردم قول «اصلاحات» بدهند، و بعد تهدید می کنند که اگر اعتراضات ادامه یابد، عواقب وخیمی در انتظار معترضان است و حتی امکان خونریزی وجود دارد. و در آخر هم قسم می خورند که تا «آخرین نفس» از موقعیتشان دفاع کنند، که می شود این طور ترجمه اش کرد: «دیگی که برای من نجوشد، می خواهم سر سگ درش بجوشد!»

اما این «آخرین نفس» بالاخره فرا می رسد. دیر یا زود.

بدین ترتیب، در این اعتراضات، دو دینامیسم متضاد، اما قدرتمند اجتماعی ـ روانشناختی وارد عمل می شود: هرچه رهبر شدت سرکوب را بیشتر می کند، تحرک  معترضان بیشتر می شود. هرچه معترضان سازماندهی بیشتری پیدا می کنند، رهبران ناسازگارتر می شوند و تهدیدهایشان را گسترده تر می کنند و معترضان به حرکت خود عمق بیشتری می بخشند. در جواب، دیکتاتور حجم خشونت را بالا می برود و با سرسختی بر مشروعیت و قدرت خود پافشاری می کند، و در نتیجه تمام مشروعیت خود را از دست می دهد. در ادامه، لاجرم قدرتش را هم از دست خواهد داد.

نکته ای که گاهی فرق می کند، حضور ارتش است. در تونس و مصر، ارتش موضعی بی طرفانه گرفت و مداخله نکرد، و مردم دست به دامن ارتش شدند تا آن ها را در برابر خشونت نیروهای ویژه رژیم حفاظت کنند و ارتش در دفاع از مردم پا به میدان گذاشت. در لیبی و ایران، حاکمان مدت ها بود ارتش رسمی را فلج یا منحل کرده بودند و به نیروهای ویژه (سپاه) و شبه نظامیان (بسیج) اتکا داشتند.

سیاست و آسیب شناسی

برای درک رفتار این دیکتاتورها و رهبران سیاسی، باید به معاینه بالینی اختلالات شخصیتی و روان شناختی آن ها  پرداخت. این دیکتاتورها اغلب نمایندگان یک «تیپ» شخصیتی هستند که روانشناسی آن ها را طبقه بندی کرده است.  در مورد بسیاری از دیکتاتورهای خاور میانه، ما با چندین اختلال شخصیتی همزمان در یک نفر روبه رو هستیم، از خودشیفتگی (نارسیسیزم) تا بدگمان (پارانویید).

در قسمت بعد درباره این اختلالات شخصیتی که به احتمال زیاد در دیکتاتورهای دور و برتان به راحتی باز می شناسید، صحبت می کنم.

قسمت بعد را اینجا بخوانید

شما ممکن است این را هم بپسندید

یک پاسخ

  1. س.م گفت:

    آرش جان سلام. وقتی شاهدخت را خواندم ،هرگز فکر نمیکردم یک روز به نوشته های پزشکی که تا قبل از این برایم فقط یک پزشک بود، که در لحظه های آخر زندگیه دختری (که با چشمان باز و رگه ای از خون بر لبهایش کابوس یک دیکتاتوری شد ) بر بالینش حاضر شده بود ،آنقدر وابسته شوم که دائما کتابفروشی های شهر را برای پیدا کردن نوشته ای جدید یا قدیمی یا ترجمه ای زیر پا بگذارم….
    حالا خوشحالم که اینجا میتوانم نوشته هایتان را بیابم و بخوانم.
    آقای حجازی عزیز واقعیت اینستکه انگار دیکتاتور روزبروز بیشتر از چهره ی پلیدش پرده برداری میکنه و ما روبروز از بهار دورتر میشیم. غارت اموال مردم و دعوایشان بر سر تقسیم آن میان گرگها……. افزایش روزافزون فقر و فساد …… اعتیادی که کم کم داره به یک مسئله ی عادی تبدیل میشه و جوانانی که دیگه حتی براشون مهم نیست که دوروبرشون چه اتفاقی میفته و نظامی که به هرحال حالا میبینیم و میفهمیم که حتی به دست پرورده های خوش هم رحم نمیکنه و حتی تحمل مخالفانی از جنس خودش رو هم نداره……و چنگ ودندانی که دیگه حتی علاوه بر دشمن!!! به دوستان داخلی هم نشان داده میشود….
    درواقع ما مردمی هستیم که خوبهایمان یا درزندان هستند یا در حبس خانگی یا در تبعید اجباری و خودساخته و یا امثال من که همیشه وابستگانی داریم که انتظار دارند دیگران کاری بکنند….
    من و امثال من میخوانیم،میدانیم،میفهمیم اما همیشه دستانی هست که مارا در خود چفت کرده اند تا مبادا بچه هایمان بی مادر بشوند یا همسرانمان بی همسر……