عامه پسندي در كتاب آن ها، يا نيمه سوادي در كتاب ما؟

آرش حجازي

خانم‌ محسن‌پور، مدير داخلي‌ مجله‌، باز هم‌ بالاي‌ سرم‌ ايستاده‌ و مي‌گويد: «لطفاً سرمقاله‌ بنويسيد.»

باز هم‌ مي‌مانم‌ كه‌ چه‌ بنويسم‌. حرف‌ گفتني‌ و نگفتني‌ زياد است‌. به‌ پشتي‌ صندلي‌ تكيه‌ مي‌دهم‌ و نگاهي‌ جدي‌ به‌ خانم‌ محسن‌پور مي‌اندازم‌. چشم‌هايش‌ گرد مي‌شود. ظاهراً در چهره‌ام‌ هملتي‌ ديگر ديده‌. آرام‌ مي‌گويم‌:
ـ «گفتني‌ يا نگفتني‌، مسأله‌ اين‌ است‌…»
خانم‌ محسن‌پور چند ثانيه‌ همان‌ طور نگاهم‌ مي‌كند، در نگاهش‌ مي‌خوانم‌ كه‌ به‌ عقلم‌ شك‌ كرده‌. مي‌گويد: «آقاي‌ دكتر مثل‌ اين‌ كه‌ سرتان‌ شلوغ‌ است‌، نيم‌ ساعت‌ ديگر مي‌آيم‌.»
و عقب‌ عقب‌ از اتاق‌ خارج‌ مي‌شود.
حالا نيم‌ ساعت‌ وقت‌ دارم‌ فكر كنم‌. سعي‌ مي‌كنم‌ خوب‌ و بد را در ذهنم‌ جمع‌ كنم‌. ديروز يكي‌ از مجله‌هاي‌ سينمايي‌ را مي‌خواندم‌. تمام‌ مجله‌ پر بود از شكوه‌ و اندوه‌ از وضعيت‌ رو به‌ ورشكستگي‌ سينماي‌ ايران‌. هم‌ ناراحت‌ شدم‌ و هم‌ خوشحال‌. ناراحت‌ شدم‌، به‌ خاطر نوستالژي‌ آن‌ چند سالي‌ كه‌ سينماي‌ ما خوش‌ درخشيد. فيلم‌هايي‌ براي‌ گروه‌هاي‌ مختلف‌ بينندگان‌ مي‌ساختند و همه‌ خوشحال‌ بودند. هم‌ در جشنواره‌ها جايزه‌ مي‌گرفتيم‌ و هم‌ مردم‌ خودمان‌ بدشان‌ نمي‌آمد به‌ جاي‌ هزار كار درست‌ و نادرست‌ و تفريحات‌ سالم‌ و غيرسالم‌ ديگر، يك‌ نفره‌، دو نفره‌، چند نفره‌، راه‌ بيفتند و بروند يك‌ فيلم‌ ببينند. هم‌ فيلم‌ روشنفكرپسند داشتيم‌ و هم‌ فيلم‌ مردم‌ پسند. هم‌ مستندساز داشتيم‌ و هم‌ داستاني‌ ساز، هم‌ در گروه‌ الف‌ فيلم‌ داشتيم‌ و هم‌ در گروه‌ جيم‌.
و بعد، يك‌ دفعه‌ انگار چراغ‌ خانه‌ي‌ سينماي‌ ما خاموش‌ شد، يا خاموش‌اش‌ كردند. خوب‌، اين‌ ناراحت‌ كننده‌ است‌ ديگر…
خوشحال‌ شدم‌ از اين‌ كه‌ نك‌ و نال‌هاي‌ ما درباره‌ي‌ وضعيت‌ كتاب‌ و كتاب‌خواني‌ و اين‌ قضايا، خيلي‌ هم‌ صداي‌ نداكننده‌ي‌ تنهايي‌ در بيابان‌ نيست‌. يك‌ بحران‌ جدي‌ فرهنگ‌ و هنر ما را تهديد مي‌كند، و ما كتاب‌خوان‌ها و كتاب‌فروش‌ها و كتاب‌بازها و كتاب‌سازها در اين‌ بحران‌ تنها نيستيم‌. پس‌ شايد فرجي‌ هم‌ در كار باشد. تاريخ‌ مسايلي‌ را پيش‌ مي‌كشد كه‌ راه‌ حل‌ آن‌ها را هم‌ دارد.
بحران‌ داريم‌ به‌ چه‌ بزرگي‌، و تا به‌ حال‌ صدها سمينار و جلسه‌ و بحث‌ و گپ‌ و گفتمان‌ و از اين‌ جور چيزها داشته‌ايم‌ كه‌ بابا چرا فرهنگ‌ ما خلاق‌ نيست‌؟ و عده‌اي‌ مي‌آيند و چايشان‌ را مي‌خورند و جوك‌هايشان‌ را مي‌گويند و سيگارشان‌ را مي‌كشند و مي‌بينيم‌ باز همان‌ آش‌ است‌ و همان‌ كاسه‌ و آب‌ از آب‌ تكان‌ نمي‌خورد.
تلويزيون‌ كه‌ اصلاً به‌ عنوان‌ پرمخاطب‌ترين‌ رسانه‌ي‌ كشورمان‌ (كه‌ هنوز اينترنت‌ به‌ گردش‌ هم‌ نرسيده‌)، شمشيرش‌ را از رو بسته‌ و با سريال‌هاي‌ عجق‌ وجق‌ كوچه‌ي‌ فلان‌ و باغچه‌ي‌ بهمان‌ و مسابقه‌هاي‌ بي‌معني‌ و هزار ترفند ديگرش‌، مي‌خواهد دخل‌ هر حركت‌ جدي‌ فرهنگي‌ را بياورد. از آن‌ طرف‌ هم‌ كه‌ روشنفكري‌ ما خودش‌ دخل‌ خودش‌ را آورده‌ و از انتلكتوئلي‌ ما چيزي‌ نمانده‌.
اما الان‌ نمي‌خواهم‌ همه‌چيز را وسط‌ بكشم‌ و آش‌ شله‌قلمكاري‌ بسازم‌ كه‌ هر مزه‌اش‌، مزه‌ي‌ مقابلش‌ را خنثي‌ مي‌كند و فقط‌ مزه‌ي‌ فلفلش‌ را مي‌فهمم‌. يكي‌ يكي‌. الان‌ فقط‌ نگاهم‌ به‌ نويسندگان‌ داخلي‌مان‌ است‌.
اين‌ آقاي‌ نعمتي‌، طراح‌مان‌، آدم‌ اهل‌ كتابي‌ است‌. منتهي‌ هروقت‌ نظرش‌ را درباره‌ي‌ يك‌ نويسنده‌ي‌ ايراني‌ مي‌پرسم‌، مي‌گويد: «آقا جان‌، من‌ اصلاً با داستان‌هاي‌ ايراني‌ ميانه‌ي‌ چنداني‌ ندارم‌. فقط‌ آثار فلاني‌ و بهماني‌ را خوانده‌ام‌ و بس‌. بقيه‌شان‌ هم‌ حرف‌ تازه‌اي‌ ندارند.»
درست‌ و نادرستش‌ با خودش‌. ما از اين‌ حرف‌ها شنيده‌ايم‌ كه‌ نمي‌دانم‌ فرهنگ‌ ما پيشينه‌ي‌ غني‌ دارد و هزار سال‌ ادبيات‌ منثور و منظوم‌ داستاني‌ ما بر ادبيات‌ تمام‌ دنيا تاثير گذاشته‌ و اين‌ همه‌ آثار ماندگار از دوران‌ پيش‌ از اسلام‌ و پس‌ از اسلام‌ داريم‌ و از اين‌ حرف‌ها، و اين‌ كه‌ با اين‌ همه‌ افتخار ريز و درشت‌، پس‌ چرا امروز جايمان‌ در ادبيات‌ دنيا خالي‌ است‌… اين‌ جور بحث‌ها و گفتمان‌ها و گلايه‌ها هميشه‌ با اين‌ سؤال‌ شروع‌ مي‌شود كه‌ «چرا نمي‌توانيم‌ در فرهنگ‌ دنيا حضور فعال‌ داشته‌ باشيم‌؟» و آخرش‌ هم‌ به‌ همين‌ حكم‌ ختم‌ مي‌شود كه‌ «بايد بررسي‌ كنيم‌ كه‌ چرا نمي‌توانيم‌ در فرهنگ‌ دنيا حضور فعال‌ داشته‌ باشيم‌.»
آقا جان‌، دو تا مشكل‌ بزرگ‌ داريم‌. يكي‌ بي‌مطالعگي‌ كساني‌ كه‌ ديگران‌ را تشويق‌ به‌ مطالعه‌ مي‌كنند. مولانا مثنوي‌ را بر اساس‌ قصه‌ها و حكايت‌هاي‌ تمام‌ فرهنگ‌هاي‌ برجسته‌ي‌ دنيا خلق‌ كرد و بعد نظر شخصي‌ خود را در آن‌ گنجاند. هرگز فكر نكرد از فرهنگ‌ موجود دنيا بي‌نياز است‌. اما بسياري‌ از نويسندگان‌ ما (نه‌ همه‌شان‌)، خودشان‌ را عالم‌ كامل‌ مي‌دانند و بي‌نياز از خواندن‌ و تحقيق‌. از اغلب‌ نويسنده‌هاي‌ روشنفكر و غير روشنفكر و مردم‌ پسندمان‌ كه‌ بپرسيد چند نويسنده‌ي‌ برجسته‌ي‌ معاصر زنده‌ي‌ امروز دنيا را مي‌شناسند، حداكثر مي‌توانند هفت‌ اسم‌ را به‌ شما بگويند كه‌ اغلب‌شان‌ سال‌هاست‌ دست‌ از نوشتن‌ كشيده‌اند. كل‌ ارتباط‌ بسياري‌ از نويسندگان‌ ما با ادبيات‌ امروز دنيا، چند كتاب‌ قلع‌ و قمع‌ شده‌ي‌ ترجمه‌ است‌ از داستان‌ها يا نظريه‌هاي‌ ادبي‌ و نقد، كه‌ اغلب‌شان‌ را هم‌ مترجمان‌ غيرمتخصص‌ ترجمه‌ كرده‌اند. كم‌تر نويسنده‌اي‌ را مي‌بينيد كه‌ غير از زبان‌ مادري‌اش‌، زبان‌ ديگري‌ را هم‌ بلد باشد، كتاب‌هاي‌ روز دنيا را بخواند، تجزيه‌ و تحليل‌ كند، درباره‌اش‌ فكر كند، درباره‌ي‌ علل‌ موفقيت‌ يا عدم‌ موفقيت‌ يك‌ كتاب‌ تأمل‌ كند، كار خودش‌ را بدهد دو نفر ديگر بخوانند، ويرايش‌ شود، و يا اگر كسي‌ از كارش‌ ايرادي‌ گرفت‌، روي‌ آن‌ ايراد دقت‌ كند.
مخاطب‌شناسي‌ در ميان‌ نويسندگان‌ ما اصلاً حضور ندارد. نويسندگان‌ ما مخاطبان‌شان‌ را جدي‌ نمي‌گيرند. به‌ آن‌ها اعتقاد و باور ندارند. خيلي‌ از آثاري‌ كه‌ “نخبه‌گرا” مي‌دانند، حتي‌ در ميان‌ نخبگان‌ هم‌ خواننده‌ ندارد، و عنوان‌ “عامه‌پسند” را مترادف‌ “مبتذل‌” مي‌دانند. حالا از قيچي‌ و قلع‌ و قمع‌ بگذريم‌ كه‌ هرچه‌ خواندني‌ است‌ را هم‌ ناخوانا مي‌كند.
بهترين‌ نويسندگان‌ “عامه‌پسند” دنيا، دايره‌المعارف‌ سيارند. حجم‌ مطالعات‌ نويسنده‌اي‌ مثل‌ جان‌ گريشام‌، شايد از روشنفكرترين‌ نويسنده‌ي‌ ما بيش‌تر باشد، پس‌ بحران‌ ما بي‌راه‌ هم‌ نيست‌، نويسنده‌اي‌ كه‌ با مردم‌ خودش‌ ارتباط‌ برقرار نكند، چه‌گونه‌ مي‌تواند مردم‌ دنيا را مخاطب‌ خودش‌ بكند؟
بي‌مطالعگي‌ و فقر اطلاعات‌ فرهنگ‌ ما را تهديد مي‌كند. وقتي‌ “كيمياگر” پائولو كوئليو به‌ فارسي‌ ترجمه‌ شد، عده‌ي‌ زيادي‌ پرچم‌ نفرين‌ و نقدشان‌ را بلند كردند كه‌ اين‌ آقا آمده‌ از ادبيات‌ كهن‌ ايران‌ اقتباس‌ كرده‌. اما نگفتند چرا اين‌ همه‌ اقتباس‌ نويسندگان‌ خودمان‌ از ادبيات‌ كهن‌ ايران‌، با استقبال‌ چنداني‌ مواجه‌ نشده‌. لابد مرغ‌ همسايه‌ غاز است‌. اما اين‌ طور نيست‌. نويسندگان‌ ما دچار مشكل‌ مردم‌نشناسي‌ شده‌اند. فكر مي‌كنند درد خودشان‌، درد مردم‌ ماست‌. آدم‌ بايد به‌ زبان‌ مردمش‌ حرف‌ بزند. بقيه‌ي‌ چيزها مي‌ماند بر عهده‌ي‌ زمان‌ و تاريخ‌.
وقت‌ آن‌ است‌ كه‌ روح‌ تازه‌اي‌ به‌ ادبيات‌ ما دميده‌ شود. اما روح‌ تازه‌، بدون‌ آگاهي‌ راه‌ به‌ جايي‌ نخواهد برد. فرهنگ‌سازان‌ ما بايد نگاه‌ دوباره‌اي‌ به‌ خودشان‌ و اطراف‌شان‌ بيندازند، رودربايستي‌ را با خود كنار بگذارند و نقص‌هاي‌ خودشان‌ را جدي‌ بگيرند. و اگر باز هم‌ ديدند كه‌ مايلند به‌ همان‌ شيوه‌ي‌ خودشان‌ بنويسند و مردم‌ را ناديده‌ بگيرند، جاي‌ شكوه‌ و گلايه‌ براي‌شان‌ نمي‌ماند. مردم‌ ما بسيار باهوشند. خوب‌ را از بد تشخيص‌ مي‌دهند.

خانم‌ محسن‌پور سرش‌ را داخل‌ اتاق‌ مي‌كند. قبل‌ از آن‌ كه‌ حرفي‌ بزند، فايل‌ را روي‌ ديسكت‌ ذخيره‌ مي‌كنم‌ و به‌ طرفش‌ مي‌گيرم‌: «سرمقاله‌.»

zp8497586rq

شما ممکن است این را هم بپسندید