حریم خصوصی

قبل از اینکه طبق قولی که داده ام، به سرگذشت انتشارات کاروان و باقی ماجراها بپردازم، یک چیز می ماند. در یادداشت قبلی ام، اشاره ای کردم به اینکه ما ایرانی ها به حریم خصوصی اعتقادی نداریم. بدم نمی آید کمی درباره حریم خصوصی حرف بزنم.

***

موبایل دوستی زنگ می زند. نگاهی به صفحه نمایش می اندازد. شماره را نمی شناسد. تکمه سبز را می زند و جواب می دهد: «بفرمایید.»

کسی از آن طرف خط داد می زند: «سلام! تو چرا همیشه موبایلت خاموشه؟»

(جواب منطقی: به شما ربطی ندارد!)

اما دوست ما که آدم محترم و مؤدبی است، جواب می دهد: «شارژر موبایلم رو خانه خاله ام جا گذاشته بودم! ببخشید، شما؟»

«من؟ من حمیدم دیگه! (هرگونه تشابه اسمی تصادفی است) الان کجایی؟»

(جواب منطقی: به شما ربطی ندارد!)

دوست مؤدب: «من؟ سر کارم! به جا نمی آرم!»

«بابا من دوست حسینم دیگه! پارسا

شما ممکن است این را هم بپسندید

یک پاسخ

  1. alee گفت:

    age bekhayim vagean harim e khosoosi ,albate intor ke shoma goftid fekr konim,baraye be ja endakhtane oon fekr konam bayad ganoon e asasi ro ham tagyir bedim,inke egaze nadim hich kas az ma beporse chand kilooyi ya moadelet chande ya mohat che in shekliye ya …be nazare man age intori nabood shoma alan na pezeshk boodi va na in hame adam poshte konkore reshtehaye pezeski o mohandesi boodan,manam kheili doost dashtam vali khob dige nashodaniye ..